سفید و سیاه

نوشته‌های من

سفید و سیاه

نوشته‌های من

ایمان

ایمان داشته باشیم به آغاز فصل سرد...

ایمان داشته باشیم به حضور... به زندگی.. به آغاز و به پایان

ایمان معجزه می آفریند...

باید ایمان داشت به لحظه... به بودن... به آغاز... به معجزه.. به عشق...

به عشق... به عشق... به عشق...

باید رفت...

سالهای سال آمده ایم بی آنکه لحظه ای بایستیم از پای...

سالهای دیگر باید رفت و نشکست...

باید ایستاد، باید رفت و....

باید رفت...

بهار

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار....

مارمولک

جل الخالق

اینجا یه چیزایی آدم می بینه که شاخ به معنای واقعی در میاره... پریشب من و یلدا نشسته بودیم داشتیم تلویزیون نگاه می کردیم، دیدیم ۳ تا مارمولک( که اینجا بهشون می گن گیگو) از پشت تابلوهای بالای تلویزیون آمدن بیرون... از اونجایی که اینجا خیلی با طبیعت دوستانه برخورد می کنن، دیدن مارمولک توی خونه، یکی از ساده ترین و البته بهترین چیزایی که می تونه پیش بیاد چون حداقل باهات کاری نداره و تمیزه و پشه ها را هم میخوره... به خاطر همین منو یلدا انگار که یکی از هم خونه ای هامون را دیدیم، هیچ توجهی نکردیم و برنامه را نگاه کردیم.... ولی یک خورده که گذشت... که مارمولکها رفتند توی راهرو تا برای خودشون گشتی بزنند، یهو یک صدای عجیبی شنیدیم... انگار که یه جوجه کلاغ توی راهرو گیر افتاده... جفتمون یهو خشکمون زد... یلدا بلند شد،‌با احتیاط چراغ راهرو را روشن کرد و یک نگاهی کرد... آمد نشست... گفت هیچی نبود...

دیشب که دوباره نشسته بود و داشت تلویزیون نگاه می کرد با تعجب ا آمد بالا و گفت: میدونی دیشب صدای همون مارمولکا بود که شنیدیم؟؟؟... گفتم: یلدااااااااااااااااا، آخه مارمولک که صدا نداره.... گفت: صبر کن، صبح از مارگارت می پرسیم!!!... صبح که از مارگارت پرسیدیم... یه جوری با تعجب گفت آره، که انگار ازش پرسیده بودیم، درخت برگ داره؟؟؟

جل الخالق، شما می دونستید که مارمولک صدا داره؟؟ شایدم مارمولکای اینجا صدا داره؟؟ به نظر شما مارمولک صدا داره؟؟ شما تا حالا صدای مارمولکای ایرانو شندید؟؟ می دونستید که صداش خیلی هم بلنده؟؟ فقط من نمی دونستم که مارمولک صدا داره؟؟؟

بارش باران

سلام

یه خبر جالب در پی کم آبی در اینجا و اینکه اعلام کرده بودند که کلیساها یک هفته دعای بارش باران بگذارند...

اینجا کلیساهاشون به حدی مستجاب الدعوه هستند که پس از دو روز بارانی اینجا شروع شده که نگو و نپرس، و ظاهراً قراره که تا آخر هفته هم این بارندگی ادامه داشته باشه... ما از تشنگی تلف نمی شیم

جالب بود نه؟؟ پس تا بعد

مسابقه اسب دوانی

هفته دیگه اینجا یک مسابقه جالب اسب دوانی دارند که هر سال در ملبورن برگزار میشه...

از همه جای دنیا توی این مسابقه شرکت می کنند... اولین سه شنبه ماه نوامبر هر سال...و از یک ماه قبل روزنامه ها شروع می کنند راجع به این مسابقه و اسب ها و اسب دوانهایی که در اون شرکت دارند،به مطلب نوشتن.

جالب اینجاست... روزی که این مسابقه داره برگزار میشه،‌ملبورن تعطیلات رسمی است.

ولی خودشون میگن که تقریباً‌ کل استرالیا تعطیل می شه چون همه پیگیر مسابقه هستند...

میگن توی اون روز نه باید به کسی زنگ بزنی، نه باید از کسی کاری بخوای، نه با کار کسی کاری داشته باشی... چون هیچ کسی حواسش به هیچ چیزی جز مسابقه نیست...

می تونی با ۲ دلار روی یک اسبی همینجوری شرط بندی کنی... و خدا رو چه دیدی،‌یکهو دیدی اون اسب برنده شد و تو برنده ۲۰-۳۰ دلار مفت شدی...

البته شرط بندی های خیلی کلانی هم میشه... میگن که استرالیایی هایی که حتی مسابقات اسب دوانی را نگاه نمی کنند،‌توی اون روز شرطهای بزرگی روی اسبها می بندند... و یک چیز جالب دیگه اینه که توی اونروز، زنها و مردها،‌با انواع و اقسام لباسها ظاهر می شوند...زنها با لباسهای مد قدیمی،‌مردها در کت و شلوارهایی که عمراااااًًً جای دیگه نمی پوشند... یا حتی لباسهای عجیب غریب سوپرمن و بت من و اسپایدر من و از همینا...

میگن اون روز، روز جالبیه و همه کانالهای تلویزیون از سر صبح در مورد مسابقه و فضای مسابقه گزارش می دهند... البته می گن اگر مسابقه نهایی رو هم ندیدی هیچ اشکالی نداره،‌چون صدها و هزاران بار دیگه هم نشونش میده و عجیب اینه که هر دفعه هم یک اسب، همون اسبی که دفعه اول برنده شد، برنده میشه

تا بعد

 

کمبود آب

سلام

یک موضوع جالب، که به نظرم آمد ممکنه که برای شما هم جالب باشه...

اینجا در ایالت کویینزلند، ذخیره آبشون تموم شده به خاطر اینکه امسال باران کم  باریده و دچار خشکسالی شدن... با چند تا از ساکنین اینجا که صحبت می کردم میگفتن این موضوع شاید ذر ۲۵ سال گذشته بی سابقه بوده...

جدای از تمام کارهایی که دولت انجام داده برای صرفه جویی در مصرف آب، مثل دوشهای کم مصرف و آب ندادن به گیاهان و اینجور کارا ولی بازم هیچ کدومش فایده نداشته و همچنان در حال مواجه با بی آبی مطلق هستند...

موضوع جالبش اینجاست که رییس جمهورشون امروز توی تلویزیون طی یک پیغامی، اعلام کرد که هیچ چاره ای نداریم جز اینکه برای بارش باران دعا کنیم و به کلیساها اعلام کرده که همگی یک برنامه یک هفته ای برای دعا جهت بارش باران بگذارند 

به نظر شما جالب نیست؟؟؟

اگر جالبه که شما هم برای ما دعا کنید که ما اینجا از تشنگی یه وقت تلف نشیم...

تا بعد

دنیای عجیب و غریب

توی دنیایی که ما زندگی می کنیم.... توی دنیای عجیب غریبی که ما زندگی می کنیم... که آدمهاش دوتا چشم دارند که توی صورتشون فرو رفته و یه بینی که از صورتشون بیرون زده... و توی همین دنیای عجیب غریب، همه نوع جانوری هم پیدا میشه که غالب اونها هم، چشماشون توی صورتشون فرو رفته و بینی هاشون از صورتشون بیرون زده... و توش یه عالمه گل هست، از همه رنگ و به همه شکل و همه عطر و یک عالمه ستاره توی آسمونش هست که فقط وقتی هوا تاریک می شه ، می تونیم اونها را ببینیم و رودخانه هایی داره که از توش آب رد می شه ... یه آدمهای عجیب غریبی داره که می توانند یه کارای عجیب غریبی بکنند، که دیده هم نمیشه و بهش میگن توجه کردن یا محبت کردن.... و یه چیزایی هم می تونند بسازن که اونام خیلی عجیب غریبه، چون نه شکل داره، نه عطر و نه رنگای مختلف... و این آدمهای عجیب غریب بعضی وقتها می تونند اونقدر محو این ساخته های بی شکل و عطر و رنگ خودشون بمونند که خوابشون ببره... یک خواب عمیق... یک خواب بی پایان...و خواب ببینند.... خوابهای عجیب غریب...

خواب ببینند که توی یک دنیایی دارند زندگی می کنند که آدماش خیلی عجیب غریبند، که همشون دوتا چشم دارند که توی صورتشون فرو رفته و یه بینی که از صورتشون بیرون زده و غالب جانورهاش هم همینطورند... یک دنیای عجیب غریبی که یک عالمه گل داره، از همه رنگ و به همه شکل و همه عطر و یک آسمونی داره که توش یک عالمه ستاره داره... و یک رودخانه که از توش آب رد می شه و آدماش یک کارای عجیب غریبی می کنند که دقیقاً دیده نمیشه ولی بهش می گن محبت کردن و توجه کردن...

بعد یهو از خواب بیدار میشن و وقتی که از خواب بیدار می شن، برای عشقشون، همونی که دوتا چشم داره که توی صورتش فرو رفته و یه بینی که از صورتش بیرون زده و یک روزی باهم عهد بسته بودن که به هم توجه کنند و محبت... خواب را تعریف می کنند... و براش می گن که چه چیزای عجیب غریبی توی خواب می دیدن... و می گن که توی یک دنیای دیگه بودن... یه دنیای عجیب غریبی که توی اون دنیا، آدمهایی وجود داشتند با دوتا چشم که توی صورتشون فرو رفته بود و یه بینی که از صورتشون بیرون زده بود و غالب جانوراش هم همینشکلی بودند و توی اون دنیا یک عالمه گل بود با عطر و رنگ و شکل مختلف و آدمهاش به هم محبت می کردند و به هم توجه می کردند و به هم عشق می ورزیدند، بعدشم یک آهی می کشند و می گن عجب خواب خوبی بود، کاش که دنیای ما هم مثل دنیای اونها عجیب غریب بود....

و مثل هر روز بلند می شوند که دوباره بروند توی دنیای عجیب غریبی که آدمهاش دوتا چشم دارند که توی صورتشون فرو رفته و یه بینی که از صورتشون بیرون زده و غالب جانورهاش هم همینشکل را دارند و توی اون دنیا گل داره از همه رنگ و عطر و شکل و آسمونش یک عالمه ستاره داره که فقط وقتی هوا تاریک میشه قابل دیدنند و از توی رودخانه هاش آب رد می شه و آدمهایی داره که بلدند یه چیزای عجیب غریبی بسازند و بلدند اونقدر محو این ساخته های بی شکل و عطر و رنگ خودشون بشن که خوابشون ببره ....و خواب ببینند... و توی اون خواب ببینند که دارند در یک دنیای عجیب غریبی زندگی می کنند که....

عجب دنیای عجیب غریبی...