سفید و سیاه

نوشته‌های من

سفید و سیاه

نوشته‌های من

دنیای عجیب و غریب

توی دنیایی که ما زندگی می کنیم.... توی دنیای عجیب غریبی که ما زندگی می کنیم... که آدمهاش دوتا چشم دارند که توی صورتشون فرو رفته و یه بینی که از صورتشون بیرون زده... و توی همین دنیای عجیب غریب، همه نوع جانوری هم پیدا میشه که غالب اونها هم، چشماشون توی صورتشون فرو رفته و بینی هاشون از صورتشون بیرون زده... و توش یه عالمه گل هست، از همه رنگ و به همه شکل و همه عطر و یک عالمه ستاره توی آسمونش هست که فقط وقتی هوا تاریک می شه ، می تونیم اونها را ببینیم و رودخانه هایی داره که از توش آب رد می شه ... یه آدمهای عجیب غریبی داره که می توانند یه کارای عجیب غریبی بکنند، که دیده هم نمیشه و بهش میگن توجه کردن یا محبت کردن.... و یه چیزایی هم می تونند بسازن که اونام خیلی عجیب غریبه، چون نه شکل داره، نه عطر و نه رنگای مختلف... و این آدمهای عجیب غریب بعضی وقتها می تونند اونقدر محو این ساخته های بی شکل و عطر و رنگ خودشون بمونند که خوابشون ببره... یک خواب عمیق... یک خواب بی پایان...و خواب ببینند.... خوابهای عجیب غریب...

خواب ببینند که توی یک دنیایی دارند زندگی می کنند که آدماش خیلی عجیب غریبند، که همشون دوتا چشم دارند که توی صورتشون فرو رفته و یه بینی که از صورتشون بیرون زده و غالب جانورهاش هم همینطورند... یک دنیای عجیب غریبی که یک عالمه گل داره، از همه رنگ و به همه شکل و همه عطر و یک آسمونی داره که توش یک عالمه ستاره داره... و یک رودخانه که از توش آب رد می شه و آدماش یک کارای عجیب غریبی می کنند که دقیقاً دیده نمیشه ولی بهش می گن محبت کردن و توجه کردن...

بعد یهو از خواب بیدار میشن و وقتی که از خواب بیدار می شن، برای عشقشون، همونی که دوتا چشم داره که توی صورتش فرو رفته و یه بینی که از صورتش بیرون زده و یک روزی باهم عهد بسته بودن که به هم توجه کنند و محبت... خواب را تعریف می کنند... و براش می گن که چه چیزای عجیب غریبی توی خواب می دیدن... و می گن که توی یک دنیای دیگه بودن... یه دنیای عجیب غریبی که توی اون دنیا، آدمهایی وجود داشتند با دوتا چشم که توی صورتشون فرو رفته بود و یه بینی که از صورتشون بیرون زده بود و غالب جانوراش هم همینشکلی بودند و توی اون دنیا یک عالمه گل بود با عطر و رنگ و شکل مختلف و آدمهاش به هم محبت می کردند و به هم توجه می کردند و به هم عشق می ورزیدند، بعدشم یک آهی می کشند و می گن عجب خواب خوبی بود، کاش که دنیای ما هم مثل دنیای اونها عجیب غریب بود....

و مثل هر روز بلند می شوند که دوباره بروند توی دنیای عجیب غریبی که آدمهاش دوتا چشم دارند که توی صورتشون فرو رفته و یه بینی که از صورتشون بیرون زده و غالب جانورهاش هم همینشکل را دارند و توی اون دنیا گل داره از همه رنگ و عطر و شکل و آسمونش یک عالمه ستاره داره که فقط وقتی هوا تاریک میشه قابل دیدنند و از توی رودخانه هاش آب رد می شه و آدمهایی داره که بلدند یه چیزای عجیب غریبی بسازند و بلدند اونقدر محو این ساخته های بی شکل و عطر و رنگ خودشون بشن که خوابشون ببره ....و خواب ببینند... و توی اون خواب ببینند که دارند در یک دنیای عجیب غریبی زندگی می کنند که....

عجب دنیای عجیب غریبی...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
ستاره چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:14 ق.ظ http://pelekan.blogfa.com/

مونای عزیزم سلام. باورم نمی شود که تو هم وبلاگ نویسی. البته قصور از جانب منست که به لینکی که می فرستادی توجهی نکرده بودم و متاسفم که نوشته های پیشینت را از دست داده ام. متوجه شدم که از ایران رفته ای. برایت خوشحالم و امیدوارم به خواسته هایت برسی.

داریوش شنبه 6 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:44 ق.ظ

اصولا چیزها عجیب و غریب تو دنیا زیاده ... پس زیاد نباید خودمون درگیر و این چیزای عجیب و غریب کنیم مثلا یکیش همین بیژن خودمون ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد