سفید و سیاه

نوشته‌های من

سفید و سیاه

نوشته‌های من

اونروزا

اونروزا....

همون روزا که تازه آمده بودیم رو زمین،

همون روزایی که همش چند تا دونه آدم بود و یه عالمه گل بود و حیوون و هوا هم خوب بود و آسمون هم آبی بود  و همه به خوبی و خوشی زندگی می کردن و .....

وای که چه راحت از دست دادیمشون،

حالا که یه عالمه آدم شدیم و فقط چند تا دونه گل مونده که باید شکل مصنوعی شون را بسازیم و  بذاریم پشت پنجرمون تا یادمون نره که قبلنا گل داشتیم، و عکس آسمون آبی را هم بذاریم روی دسک تاپمون که یه وقت یادمون نره که آدما نفس کشیدنم یکی از کاراشونه و برای اون نیاز به همون آسمون آبیه دارن، ‌و عکس حیوونا رو هم، که مثل دایناسورا تا چند وقت دیگه نابود میشن، قاب کنیم بزنیم رو دیوار خونمون....

راستی گفتم یه عالمه آدم شدیم؟؟