سفید و سیاه

نوشته‌های من

سفید و سیاه

نوشته‌های من

اونروزا

اونروزا....

همون روزا که تازه آمده بودیم رو زمین،

همون روزایی که همش چند تا دونه آدم بود و یه عالمه گل بود و حیوون و هوا هم خوب بود و آسمون هم آبی بود  و همه به خوبی و خوشی زندگی می کردن و .....

وای که چه راحت از دست دادیمشون،

حالا که یه عالمه آدم شدیم و فقط چند تا دونه گل مونده که باید شکل مصنوعی شون را بسازیم و  بذاریم پشت پنجرمون تا یادمون نره که قبلنا گل داشتیم، و عکس آسمون آبی را هم بذاریم روی دسک تاپمون که یه وقت یادمون نره که آدما نفس کشیدنم یکی از کاراشونه و برای اون نیاز به همون آسمون آبیه دارن، ‌و عکس حیوونا رو هم، که مثل دایناسورا تا چند وقت دیگه نابود میشن، قاب کنیم بزنیم رو دیوار خونمون....

راستی گفتم یه عالمه آدم شدیم؟؟

نظرات 2 + ارسال نظر
محمد دوشنبه 24 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:58 ق.ظ http://www.shanc.blogsky.com

وبلاگه تر تمیزو ساده و جالبیه
به وبلاگه منم سر بزنی نظر بدی خوشحال میشم.
یا اگه خواستی بیشتر آشنا بشیم.
فعلا

باغ گل سرخ دوشنبه 24 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:29 ب.ظ http://chereamie.blogsky.com

تو این بیابون برهوت کجا آدم پیدا میشه؟
.
.
.
.
.
نه اینکه آدما ریشه ندارن باد اینور اونور میبردشون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد