سفید و سیاه

نوشته‌های من

سفید و سیاه

نوشته‌های من

داستانهای سالی ۲

سالی خیلی وقتها از قضاوت دیگران پریشون می شد. با اینکه خیلی سعی می کرد که تا حد ممکن خودش را رو به آدمها ببنده تا زیاد در معرض قضاوتشون قرار نگیره ولی باز هم به دفعات پیش می آمد که قضاوت دیگران پرشونش می کرد.... مدام از خودش سئوال می کرد که چرا قضاوت دیگران اینقدر بر روح و روان من اثر گذاره.. هر چی بیشتر سعی می کرد از قضاوت فرار کنه بیشتر دچارش می شد...

مثل همیشه پیش استاد رفت و این مسئله را باهاش در میان گذاشت...

استاد پاسخ داد: وقتی تو از قضاوت دیگران فرار می کنی در حقیقت از وجوه پنهان درون خودت داری فرار می کنی که بعضی وقتها مورد قضاوت افراد قرار می گیره...

اگر یاد گرفتی که دیگران را با همه نواقصشون بپذیری و ببخشی... حالا یاد بگیر که خودت را با تمام نواقصی که داری بپذیری و ببخشی... اگر هر وجه ای داری که دیده شدنش توسط دیگران تو را آزار میده.... اون را در درون خودت و بخشی از خودت ببین و بپذیر که تو با همه آن کاستی ها یک موجود کامل خواهی بود... خودت را بپذیر و دفعه بعدی که مورد قضاوت قرار کن با عشق به خودت زیر لب تکرار کن‌ *هر آنچه هستم، هستم*

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد