سفید و سیاه

نوشته‌های من

سفید و سیاه

نوشته‌های من

زندگی

چه می کنم در این دنیای پر هیاهو

چه می خواهم از روزهایی که شب و شبهایی که روز می شوند

و من چون عروسک خیمه شب بازی به بازی این دو تن می دهم

کجاست دنیای من... دنیایی که بتوانم بی پروا آتش به این پرده های سیاه و سفید خیمه شب بازی بزنم و در میان آنها به رقص درآیم... کجاست دنیایی که در آن دیگر پر از واهمه نباشم... واهمه گشودن چشم هایم به حقیقتی که نام آنرا زنده گی نامیده اند... و چقدر فاصله است بین آنچه که می زیم و آنچه که آنرا می توانم زندگی نام نهم