سفید و سیاه

نوشته‌های من

سفید و سیاه

نوشته‌های من

عادتها

سلام

من بازم آمدم... نمی دونم چند روز بود که دیگه چیزی ننوشته بودم... ولی دیگه صدای همه دوستان عزیزم درآمد که چرا چیزی نمی نویسی و کجایی و ...

آخه فکر کردم اگر هر روز بخواهم بنویسم،‌ خیلی چیزا توی زندگی به صورت روزمره رخ میده،‌ و ممکنه که حوصله همه را سر ببره... به همین خاطر تصمیم گرفتم که چند وقتی ننویسم... ولی حالا اینقدر زیاد شده چیزایی که ننوشتم که نمی دونم چی بنویسم؟

نمی دونم از چی باید بگم... از محیط تعریف کنم یا نه؟ از آدمها؟ از برخوردها؟ از خیلی چیزها... همونطور که قبلاً‌ گفته بودم،‌ اینجا فرق زیادی بین دو کشور نمی شه دید و هنوز هم اعتقاد دارم که شاد بودن و رضایت آدمها،‌ یک چیز درونی هست و نه بیرونی... ولی در مجموع زندگی در اینجا یه جور زندگی هست که آدم بهش عادت میکنه،‌ و خب کشور خودمونم یه جور دیگه زندگی توش هست که آدم به اونم عادت می کنه... شاید بیشتر همه چیز یه عادت باشه... و به عقیده من باید شجاعت اینو داشت که همه این عادتها را شکست و گوشه امن عادتها را رها کرد تا درست بفهمی که منظور زندگی از این همه راههای پیچ در پیچی که جلوی پاهات قرار می ده چی هست؟؟!

اگر می خواهید بدونید که اون چیزایی که آدم بهش عادت میکنه چیه،‌ براتون می گم...

مثلاً‌ همون برخورد بانکی که براتون گفتم... آدم بعد از یک مدت عادت میکنه که دیگه توی صف بانک یا هیچ اداره دیگه ای منتظر نمونه. یا اتوبوسها و قطارها و قایقها... آدم بعد از یک مدتی عادت میکنه که همه اونها درست راس ساعتی که برنامش از مدتها پیش ریخته شده اونجا باشند،‌ و غیر از این چیزی خارج از عادته... یا پله برقی ها... آدم عادت می کنه که وقتی روشون می ایسته،‌ سمت چپ بایسته تا کسانی که عجله دارند بتونند از بغل دست بقیه سریعاً‌ رد شوند... یا توی پیاده روها... آدم عادت می کنه که از سمت چپ حرکت کنه تا با آدمهایی که از روبرو میان برخورد نکنه... درست مثل وسایل نقلیه... یا موقع رد شدن از خیابان،‌ آدم عادت می کنه که حتماً‌ با بقیه جمعیت منتظر سبز شدن چراغ بمونه... یا در خود خیابانها،‌ آدم عادت میکنه که هیچ وقت نبینه که یک عابر یهو بپره جلوی ماشین... یا توی پارکها... آدم عادت می کنه که برای استراحت به اونجا بره و هیچ عامل مزاحمی وجود نداشته باشه... یا ببخشید،‌ گلاب به روتون... آدم عادت میکنه که هر جایی نیاز به دسشویی پیدا می کنه،‌ در کوتاهترین مدتی،‌ به تمیزترین دستشویی ممکن،‌ دسترسی داشته باشه... و .... هزاران هزار مورد دیگه هست که میتونم براتون مثال بزنم که آدم توی کشور خودمون به برعکسش عادت می کنه...

امروز دیگه وقتتونو بیشتر از این نمی گیرم... بقیشو بعداً‌ براتون می نویسم

روز خوبی داشته باشید... شاد و سرزنده باشید

تا بعد

نظرات 3 + ارسال نظر
المیرا جمعه 21 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:46 ق.ظ http://foursteps.blogspot.com

کتاب عادت می کنیم خانم زویا پیرزاد رو هم بخونیم بد نیست!
مونا امروز صبح چشممو باز کردم از خواب بیدار شدم باز یهو یاد تو و استرچت افتادم. دیشبم تو فکرم بودی البته (چون دیشب آخرین پستتو خوندم). خلاصه هیچی یاد استرچت افتادمو باز نتونستم جلوی خنده مو بگیرم :) جدی جدی استرچ تو استرچ بودا! خیلی شجاعت می خواست به نظرم!
به یلدا سلام برسون بگو وقت کرد یه ایمیلی چیز بده،‌همش آف می ذاره: های اینجایی؟ منم که همیشه آن نیستم که!
هر دو توتونو می بوسم و مطمئن باش به چیزای منطقی تر و بهتری داری عادت می کنی. ولی همونم عادی نشه بازم بهتره! عادت کردن کلا آدمو ضعیف می کنه.

داریوش جمعه 21 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:11 ب.ظ

سلام ... منم فکر میکنم همه چی به عادت ختم میشه و آدم بعد از یه مدتی به همه چی عادت میکنه

غزل شنبه 22 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:42 ق.ظ http://imagicgirl.blogsky.com/

این یه سوال بوجود می یاره ! وقتی همه چیز عادته دوست داری به چیزای منطقی عادت کنی یا چیزای غیر منطقی ؟ دوست داری به خوبی عادت کنی یا بدی؟ مواظب خودت اونجا باش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد