سفید و سیاه

نوشته‌های من

سفید و سیاه

نوشته‌های من

بی حوصله

بی حوصله گام برمی داشتم در کوچه پس کوچه های انتظارم
غرق در رویا
بی آنکه لحظه ای ترنم باران را بر فراز گیسوانم و انعکاس آن در زیر پاهایم را احساس کنم
بی آنکه لحظه ای نگاهی بر مادر بی حوصله ای که نگران فردایی بود و یا پدری خسته تر که اندر تب و تاب زمانه وا مانده بود، بیندازم
بی حوصله همچنان گام بر می داشتم و هیچ نمی دانستم که به کدامین خیابان قدم می گذارم
قدمهایی تند و آهسته از پس و پیش هم و ترنم باران...
و هیچ نمی شنیدم صدای زوزه گرگی یا زمزمه چکاوکی و تنها گام بر می داشتم
در هیچستان انتظارم که سبز بروید و
هیچ نمی دانستم از فریادی که در گلو خفه شده بود و هیچ نمی دانستم از ناله کودکانه
و تنها
در هیچستان انتظارم گام بر می داشتم...
نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:57 ق.ظ http://expiredhero.blogsky.com

سلام
بالاخره تو هم رسیدی به پشت هیچستان
اونجا چیزیو که دنبالش میگشتی پیدا کردی ؟
منم یه روزی دنبال پرنده آبی خودم به همه جا رفتم
ولی یادم نمیاد اونجا بوده باشم
آخه هیچستان تو با مال من فرق داره
من هیچستانم رو مدیون یکی به اسم خودت تو . مونا . هستم
هیچشتانی که تا ابد وقت دارم توش فکر کنمو واسه کسایی که سواد ندارن شعر بنویسم
بدون اینکه من یا کس دیگه ای اونا رو بخونه
خوش به حالت که هیچستانت خیابون داره
چکاوک داره
و حتی گرگ
به روز اگه هر کاری کردی دلت نگرفت
بیا به هیچستان من
اونجا محل جمع آوری دل های شکسته است
اونقدر درد می تونی ببینی
که درد خودت یادت بره

مونا جان
منو ببخش
اما کم کم دارم وارد دنیای تو میشم
اجازه هست ؟

برخی تو
قهرمان فراموش شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد