سفید و سیاه

نوشته‌های من

سفید و سیاه

نوشته‌های من

گامهایم...

ازش فرار میکردم، شاید چون جاده ای رو که توش قدم بر می داشتم باور نداشتم،
یا شاید باور نداشتم که لیاقتشو دارم.
اما وقتی که ایستادم و چشم گشودم و دیدم که توی همین جاده ...
همه چیز داره از دستم میره، و فهمیدم که اینجا همونجاییه که میگفتن...
همونجایی که باید باشه، همونی که باید باشه...
دیگه نمی دونستم که برگشتن فایده داره یا نه..
دیگه حتی نمی دونستم که باید برگردم یا نه...
دیگه هیچی نمیدونستم، و خودم را گناه کار نمی دیدم، چون طبیعت انسان ندانستنه
فقط تصمیم گرفتم که گام بردارم، به جلو یا عقب زیاد فرقی نداشت...
فقط تصمیم گرفتم که گام بردارم...
بدون اینکه نتیجش مهم باشه..
فقط تصمیم گرفتم گام بردارم، بدون ترسهام
فقط تصمیم گرفتم گام بردارم...
نظرات 2 + ارسال نظر
غزل یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:26 ق.ظ http://imagicgirl.blogsky.com

واقعا مهم نیست که کجا می ری مهم اینه که بری ، بری و امتحان کنی همیشه تو حرکته که جواب سوالت و پیدا می کنی و لی باید هشیار باشی تا هر نشونه ای رو بگیری هر نشونه ای که تورو به سمت جواب صحیح هدایت می کنه و رفتن همیشه خوبه آبه که با حرکتش زلال می مونه !

مریم یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:12 ق.ظ

'گام به گام با کفش گام:P

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد