سفید و سیاه

نوشته‌های من

سفید و سیاه

نوشته‌های من

غریبانه

فریاد آسمان را شنیدم و
بی صبرانه به تماشای سحر گریختم
غافل از هم همه بی درنگ شب که
سکوت را فریاد می‌زد و من
چه بی صبرانه دنیایی را نظاره می‌کردم که
فریادش، دیدار با حقیقتی بود که
من رویای خود را بر آن بنا نهاده بودم.
زمینم و دیدار می‌خواهم با ماه نو
جهانم که برگرده بی حضور تو سوار شده‌ام
و رویای تو را بر پرده تصوراتت تصویر می‌کنم
و خود آنم که بی هیچ تصویری از فردا،
به سوی نهایتی می‌روم که
راهی جز رفتن آن نیست...
نظرات 1 + ارسال نظر
احمد سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:55 ب.ظ http://neghab.blogsky.com

قشنگ بود
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد