در سکوت مطلق بیشه زار اندیشههایم،
پرسه میزدم، تهی و رها
و کودکیام را در انتظار سپری میکردم
تا آمد...
با نگاهی بی پروا
و بر تک درخت زندگیم که با ساز نسیمی میرقصید، طوفان به ارمغان آورد
و آوایی بی همتا سر داد
تا بمانم، همیشه و همیشه،
استوار و پابرجا،
به یاد آهنگی که سکوت دلم را شکست...