"دست یاری به سوی یکدیگر دراز میکنیم تا...."
تا شاید دستی دراز شود و نشکند "بالهای دوستیمان"
تا شاید دستی دراز شود و نشکند بالهای زندگی.
رویایی را که در آن غوطه ورم را از من نستانید،
خوابهای توامان شاد و اندوهناکم را نستانید.
بگذارید تا این دمی را که فرصت زندگی عطایم کردهاند، آسوده بخوابم و "خواب خوش ببینم".
بگذارید تا دمی به چشمهای رمزآلودتان، به نگاههای پر اسرارتان خیره شوم تا شاید...
تا شاید دل آشفته ام اندکی آرام گیرد.
دلی که آشفته است از رفتن ماه، آیا بازخواهد گشت؟
دلی که آشفته است از آمدن خورشید، آیا ماه باز خواهد آمد؟
و اگر دیگر نه ماه آمد و نه خورشید،
آیا بودم آنچنان که باید میبودم؟؟؟
آیا به آنانی که بودند تا باشم، و نشان "او" بودند تا دمی بر زمین خاکی آرام گیرم،
گفته ام که چقدر دوستشان دارم و چقدر از بودنشان خرسندم؟
و آیا به آنان گفته ام که من نیز...
دلم آشفته است و شوق پرواز دارد، از ماندن خستهام، باید رفت...
لختی تگرگ مرگ را فرو خواهد ریخت...؟
سلام عالی بود یسر به من بزن منتظر حضورت در وبلاگم هستم
با تبادل لینک موافقی؟
با سلام
مطالب شما عالی بود موفق باشید و پیروز
و ممنون می شوم نظرات گرانبهای شما را ببینم
به امید دیدار
داری می روی دیگه :-)
می بینمت! :X
سلام
؛چه فکر نازک غمناکی؛
نوشته هاتون قشنک بود. این روزا همه به درد بی دردی دچارند. خوشحالم که دوستانی دارم که دچار این درد نیستن.